جدول جو
جدول جو

معنی پوست پاره - جستجوی لغت در جدول جو

پوست پاره
قطعه ای از پوست یا چرم، پارۀ پوست، تکۀ پوست
تصویری از پوست پاره
تصویر پوست پاره
فرهنگ فارسی عمید
پوست پاره
(رَ / رِ)
قطعه ای از پوست. پارۀ پوست. پارۀ چرم: آن پوست پاره ها که در خانه کژدم می بینید اثر آن است. (گلستان). ذوابه، پوست پارۀ آویزان بر مؤخر پالان. شطیبه، پوست پارۀ دراز. غضبه، پوست پارۀ میان هر دو شاخ گاو نر. پوست پارۀ ماهی. پوست پارۀ سر. جوّ، پوست پاره ای که در خیک وصل کنند. ماسکه، پوست پاره ای که بر روی جنین و اسب کرّه باشد. سقس، پوست پارۀ درشت از پوست سوسمار یا پوست ماهی که بدان تیر تمام ناتراشیده را تابان کنند تا اثر کارد کمان تراش برود. قضاه، پوست پارۀ باشد تنک بر روی جنین درکشیده، گاه ولادت. (منتهی الارب). و رجوع به پاره پوست شود، علم کاوۀ آهنگر. آن پوست که کاوۀ آهنگر هنگام غدر ضحاک بر سر نیزه نهاد، بر سر فریدون داشته، چون ضحاک را دستگیر کردند فریدون آن پوست را بجواهر مرصع گردانیدو علم خود ساخت و مبارک گرفت. و آن را اختر کاوانی و اختر کاویانی، و درخش کاویانی، و درفش کاوانی، و درفش کاویانی نام کرد. (شرفنامۀ منیری) :
که پوست پاره ای آید هلاک دولت آن
که مغز بیگنهان را دهد به اژدرها.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
پوست پاره
قطعه ای از پوستپاره ای از چرم
تصویری از پوست پاره
تصویر پوست پاره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوشت پاره
تصویر گوشت پاره
پاره ای از گوشت، تکۀ گوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوست پیرا
تصویر پوست پیرا
کسی که پوست حیوانات را پاک می کند و پرداخت می دهد، دباغ، آشگر
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
منسوب به پوست مار، نوعی قماش. قسمی جامۀ سخت تنک و مانندۀ پوست مار که زنان از آن چارقد کردندی، (کفش یاپارچه...) چون پوست مار، برنگ یا بنازکی و سختی
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آنکه پوست را دم دهد، آنکه پوست حیوانات آش نهد، پوست پیرای، دباغ، (منتهی الارب) (دهار) (دستور اللغۀ ادیب نطنزی)، آش گر، چرمگر، صرّام، فرّاء، واتگر، پوستین دوز: امحس، پوست پیرای ماهر و زیرک، (منتهی الارب)، دباغ ماهر، آشگر حاذق و آزموده
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ)
پاره ای از گوشت. (ناظم الاطباء). پارچۀ گوشت. بضعه. (منتهی الارب). شنشنه. (المنجد) (ناظم الاطباء). مضغه. (منتهی الارب) :
گوشت پاره ی آدمی از زور جان
میشکافد کوه را با بحر و کان.
مولوی.
، مغز و هسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پوستی که مار از تن اندازد. هلآل. مسلاخ. (دهار) (منتهی الارب). سلخ الحیه. شرانق. شرانق. سبی الحیه. سلخ. خرشاء. (منتهی الارب) ، مثل پوست مار، سخت نازک
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دارندۀ پوست، که پوست دارد، رجوع به پوست شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به پوست مار -1 برنگ یا بنازکی پوست مار (کفشپارچه)، نوعی پارچه سخت تنک و مانند پوست مار که زنان از آن چارقد میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
پاره ای از گوشت تکه ای گوشت: گوشت پاره آدمی از زورجان می شکافد کوه را با بحر و کان. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست مار
تصویر پوست مار
پوستی که از مار از تن اندازد. یا مثل پوست مار. سخت نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست دار
تصویر پوست دار
آنک پوست دارد دارنده جلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست پیرا
تصویر پوست پیرا
دباغ، چرمگر
فرهنگ فارسی معین
چرم ساز، چرمگر، دباغ، صرام، پوستین دوز، واتگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد